شهید مدافع حرمی که به عنوان جاسوس دستگیر شد
شهید مدافع حرمی که به عنوان جاسوس دستگیر شد

چون زبان افغانستانی را از یک کارگر اهل تسنن یاد گرفته بود و لهجه آن‌ها را داشت، به عنوان جاسوس دستگیرش کردند و به ابوحامد گفتند که بیایید و این جاسوس را ببیند و وقتی وارد می‌شود می‌بیند که آن جاسوس، مصطفی است.

خبرگزاری فارس؛ تهران: «گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمی‌خیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.»

این بیان رهبر معظم انقلاب در خصوص شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده بود که در سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) بیان کردند و دوباره توجه‌ها را به سمت این شهید و رازهای مسجد امیرالمومنین کهنز شهریار که مصطفی به همراه شهید سجاد عفتی و شهید محمد آژند از آنجا به سمت جبهه‌های دفاع از حریم اهل بیت شتافتند، معطوف کرد.

شهید «مصطفی صدرزاده» با نام جهادی «سیدابراهیم» متولد شهریورماه ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان است تا ۱۱ سالگی و سالهای جنگ در اهواز زندگی کرد و سپس در کهنز شهریار به زندگی خود ادامه داد و سرانجام در سن ۲۹ سالگی در اول آبان ماه ۱۳۹۴ همزمان با ظهر تاسوعا در سوریه و به عنوان فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون به مقام والای شهادت رسید.

رهبر معظم انقلاب همچنین در تقریظی که مدتی پیش برای کتاب سرباز روز نهم منتشر شد، چنین نوشتند: «پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ برجسته بی شک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ قوی، فهم درست، روحیه‌ ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او.»

 

خانم ابراهیم‌پور همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده که حالا با ۲ فرزند خود و یادگار شهید زندگی می‌کند، در جمع مدیران استانی خبرگزاری فارس حاضر شد و بخشی از خاطرات و زندگی این شهید را چنین روایت می‌کند.

ماجرای نذر مادری که ۲۶ سال بعد ادا شد

– صحبت‌کردن از شهدا کار سختی است چون فقط خودشان می‌توانند خود را توصیف کنند. آقا مصطفی متولد سال ۱۳۶۵ بود و در سن ۲۹ سالگی زمانی که پدر دو فرزند بودند، ظهر تاسوعا و درست در اوقاتی که مادرشان او را نذر کرده بود، به شهادت رسید.

– ایشان در سه سالگی و چند دقیقه قبل از اذان ظهر روز تاسوعا تصادف می‌کنند و به مادرشان اطلاع می‌دهند که مصطفی مُرد. وقتی مادر بلند می‌شوند تا بروند حال پسرشان را ببینند، گویا توان را در خود نمی‌بینند و به کتیبه حضرت عباس(ع) نگاهی می‌کنند و در دلشان نیت می‌کنند که یا حضرت عباس پسرم را الان نگه دارید تا من او را برای شما سرباز کنم.

– جالب اینجاست که وقتی در ظهر تاسوعای سال ۹۴ همه دلشوره داشتیم حتی محمدعلی شش ماهه نیز بی‌تابی می‌کرد، مادر آقا مصطفی هم وقتی برای رفتن به مراسم روضه آماده می‌شد این نذر را به پدرشان یادآوری کرد و گفت که دلشوره دارم.

– وقتی شب عاشورا خبر شهادت را به ما دادند، مادر از هر کس که می‌آمد ساعت لحظه شهادت مصطفی را می‌پرسید که گفتند چند دقیقه قبل از اذان ظهر که مادر گفت در همان لحظه‌ای که نذر کردم، نذرم ادا شد.

-خداوند به ما در روز میلاد حضرت علی‌اصغر(ع) سال ۹۴، محمدعلی را به ما هدیه داد و وقتی آقا مصطفی پس از مجروحیت به بیمارستان منتقل شده بود، محمدعلی هم در همان بیمارستان به دنیا آمد و به آقا مصطفی می‌گفتم که نمی‌دانم با این پسربچه در روز عاشورا چه کار خواهم کرد و چطور در آن روز به او آب یا شیر دهم و دست تقدیر به نوعی چرخید که روز عاشورا و فردای روزی که خبر شهادت را به ما دادند، عاشورایی در منزل ما به پا بود و من اصلا نتوانستم محمدعلی را بغل کنم.

 

مصطفی؛ دل‌انباشته از محبت

– از خصوصیات آقا مصطفی همانطور که حضرت آقا در تقریضی که نوشته بودند، دل‌انباشته از محبت و واقعا خداوند به من لطف کرد که الان نزدیک به ۱۶ سال است با یکی از اولیاء او زندگی می‌کنم، بله هنوز با هم زندگی می‌کنیم و این لطف خداست که هیچ‌ زمان برای همسر من مرگی نیست.

– درست است که زندگی او از نوعی به نوع دیگر تغییر کرده اما این دل‌انباشته از محبت را ۱۶ سال با معنای واقعی کلمه احساس کردم و در زمان حضور در جسم خاکی، یک مرد تمام محبت را به زبان ابراز ‌کند و نه فقط برای همسرش بلکه برای فرزندش، پدر و مادرش، تمام دوستان و آشنایان.

– حضرت آقا نیز فرمودند کسی که عشق الهی را به عشق‌های زمینی و خوشی ابدی را به خوشی دنیایی ترجیح داد و کسی که تمام وجودش محبت بود و برای من سوال بود که آقا مصطفی در سوریه چطور می‌جنگد و جالب است که یک بار زمانی که فاطمه خانم کوچک بود و در خانه بازی می‌کرد انگار که زمان بازی چند مورچه را می‌کشت و آقا مصطفی تنها جایی که خیلی عصبانی شد و به پشت دست فاطمه زد، اینجا بود و پس از اعتراض من گفت که باید بداند که این‌ها جان دارند و نباید موجود زنده را بکشد.

– همیشه برای من چگونه جنگیدن ایشان در کنار دل‌رحمی و محبتشان سوال بود که به آیات آخر سوره کهف رسیدم که اولیا خدا با دشمنانشان سرسخت و با دوستان بسیار رئوف هستند و آقا مصطفی واقعا این چنین بودند و امثال ایشان و شهدای مدافع حرم در خط مقدم جهاد با دشمن رو در رو بودند و اصحاب رسانه در خط  مقدم جنگی هستند که دشمن دیده نمی‌شود و در خط مقدم جهاد تبیین حضور دارند.

 

مصطفی خانه‌اش را برای برپایی هیأت و پایگاه فرهنگی فروخت

– روز خواستگاری که آقا مصطفی آمد و چند دقیقه‌ای که با هم صحبت کردیم، تنها چیزی که ایشان گفتند این بود که من صرفا به دنبال همسر نیستم و به دنبال همسنگر هستم و من گفتم که در حال حاضر مگر جنگی است که گفتند جنگ نظامی نیست اما جنگ فرهنگی در جریان است و من در این جنگ به دنبال همراه هستم و من هم تمام تلاشم را برای همراهی کردم ولی جا ماندم.

– بسیار دیده‌ام که خیلی‌ها در این مسیر به دلیل ضعف‌ها و کم‌کاری‌ها از سوی دیگران یا مسؤولان دچار دلسردی شده‌اند ولی آقا مصطفی در تمام این مسیر حتی اگر کسی کمکی نمی‌کرد و بودجه‌ای نداشتند، از خودشان مایه می‌ذاشتند و فکرش را بکنید آقایی با دو فرزند با این که می‌داند مستاجر است اما چون در محله پایگاهی برای انجام کار فرهنگی نیست، خانه خود را زیرقیمت می‌فروشد و با پول آن کانکسی می‌خرد و گوشه پارک می‌گذارد و آنجا را تبدیل به هیات و پایگاه بسیج می‌کند.

– چون آن خانه به نام من بود گفتم که ای ‌کاش حالا که خانه را فروختید، کانکس را در جایی می‌گذاشتید که محل تجمع معتادین نبود، پارک ما جایی بود که از غروب کسی نمی‌توانست رفت‌وآمد کند که آقا مصطفی در حین صحبت من گفت که ما مامور به وظیفه هستیم و نتیجه ارتباطی به ما ندارد و پایگاه امام روح‌الله و حسینیه شهدای گمنام را در آنجا بنا نهادند و درخواست دو شهید گمنام نیز دادند.

– وقتی آقا مصطفی درخواست دو شهید گمنام را به مسؤول مربوطه ارائه داد، آن آقا نامه را پرت می‌کند و می‌گوید که شما معنی شهید و جنگ را نمی‌دانید اما ایشان با وجود این برخورد، مجدد نامه زدند و مصمم برای انجام کار درست بودند و همانطور که برای رفتن به سوریه مصمم بودند و از هر طریقی که می‌رفتند بیرونشان می‌کردند، از طریقی دیگر می‌رفتند.

 

مدافع حرمی که به عنوان جاسوس دستگیر شد

– آخر آقا مصطفی خودشان را به عنوان افغانستانی جا زدند و زبان افغانستانی یاد گرفته و پاسپورت گرفتند که باز هم از این طریق دچار مشکل شدند که توانستند مدیریت کنند و پیش از ورود با فرمانده تیپ فاطمیون دوست شده بودند و او را در جریات اقدامات و توانایی‌های خود گذاشته بود و جالب آنجا بود چون آقا مصطفی زبان افغانستانی را از یک کارگر اهل تسنن یاد گرفته بود و لهجه اهل تسنن افغانستان را داشت، آقا مصطفی را به عنوان جاسوس گرفته بودند.

– به شهید ابوحامد می‌گویند بیایید این جاسوس را ببینید و وقتی وارد اتاق می‌شود می‌بیند که این جاسوس آقا مصطفی است و می‌گوید من ایشان را می‌شناسم و با وساطت او آقامصطفی از آنجا خارج و پس از آن فرمانده گردان در تیپ فاطمیون می‌شوند.

– با پیگیری‌های مکرر آقا مصطفی دو شهید گمنام را در آن پارک خاکسپاری کردند و بعد از شهادت اولین سالگرد شهادت در همان پارک شهدای گمنام برگزار شد و گمان نمی‌کردم که جمعیت نهایت بیشتر از هزار نفر باشد و بعد از سالگرد وقتی گزارش برنامه را دادند، گفتند که ۶ هزار نفر برای مراسم اولین سالگرد حضور داشتند که همانجا به این رسیدم که ما مامور به انجام وظیفه هستیم و اگر آقا مصطفی از خانه، پسر ۶ ماهه و دختر ۶ ساله‌اش گذشت، خداوند هزاران برابر چه برای او در آن دنیا و چه برای فرزندانش در این دنیا جبران کرد.

 

 

پایان پیام/

 


✅ آیا این خبر اقتصادی برای شما مفید بود؟ امتیاز خود را ثبت کنید.
[کل: 0 میانگین: 0]