قصه تلخ هنرمند بودن
قصه تلخ هنرمند بودن
محمدرضا فهمیزی عضو انجمن منتقدان سینما در یادداشتی به سریال افعی تهران محصول اختصاصی فیلم‌نت پرداخته است.
فهرست خبر اقتصادی قصه تلخ هنرمند بودن

    محمدرضا فهمیزی عضو انجمن منتقدان سینما در یادداشتی به سریال افعی تهران محصول اختصاصی فیلم‌نت پرداخته است. او معتقدست «افعی تهران» بیشتر از آن که یک درام جنایی _ معمایی باشد، رنج‌نامه و روایت تلخی از هنرمندان این مرز و بوم است که البته فقط هم منحصر به شرایط کاریشان نمی شود.

    متن کامل را با هم می‌خوانیم: «اگر الآن ۱۵ تا فیلم داشتی اما دغدغه امروزت را نداشتی آدم موفق تری بودی یا تو ۵۰ سالگی با پختگی امروزت بشی اون فیلمسازی که می خواستی» این بخشی از دیالوگ‌های دکتر مژگان مشتاق (با بازی سحر دولتشاهی) به‌عنوان روانشناس در گفتگو با آرمان بیانی فیلمساز (با بازی پیمان معادی) به‌عنوان مراجعه‌کننده است که می توان آن را یکی از سه محور اصلی سریال «افعی تهران» سریالی که چهارشنبه‌ها از فیلم‌نت پخش می‌شود، دانست یعنی فیلمساز اندیشمندی که می خواهد حرفش را در قالب یک فیلم درست، با کیفیت و هنری بزند اما در عمل، تقریباً غیر ممکن است چون واقعیت با ایده آل ها، دیدگاه ها و نگرش های قشر هنرمند فاصله بسیار زیادی دارد.

    آرمان می خواهد با ساخت فیلم درباره قاتلی سریالی که مردانی را می‌کشد که همه پیشینه کودک آزاری دارند به نوعی به جامعه خودش کمک کند اما  انواع و اقسام موانع در برابرش قرار می گیرد. سیستم دولتی می خواهد فیلمنامه را به سمت و سوی دلخواه خودش ببرد و انواع خط قرمزهای نوشته و نانوشته را در آن ملحوظ کند. این دخالت‌ها فقط هم از سوی وزارت ارشاد نیست بلکه حتی جایی مثل نیروی انتظامی هم برای اصلاح تصویری که از او نشان داده می‌شود اعمال نفوذ و حتی تهدید می‌کند. نکته جالب اینجاست که هیچکدام از این دو نهاد هم برای تحقق دیدگاه‌ها و نظرات‌شان دنبال یک فیلمساز سفارشی کارمند ماب در داخل سیستم خود نمی‌روند بلکه دنبال فردی می آیند که منتقدی حرفه ای، باسواد و کاملاً مسلط به سینما است. همه هم فیلمنامه او را دوست دارند اما می‌خواهند حرفی را که آنها می خواهند و حتی به همان شکلی که  میخواهند بگوید. در واقع هنرمند را می خواهند و به او نیاز هم دارند اما در چهارچوب‌ها و تعریف‌های خودشان. از این‌روست که با وجود تندی‌هایی هم که بعضا شخصیت آرمان بیانی از خودش بروز می‌دهد و تاکیدهای آنها مبنی بر اینکه کلی آدم دیگر هست که بخواهد این داستان را بسازد ولی سراغ هیچکدام از آن همه آدم‌های دیگر که حتماً مطیع‌تر و گوش به‌فرمان‌تر از آرمان هستند، نمی‌روند چون می‌دانند آنها این کاره و سینماگر نیستند.

    از سویی دیگر بخش خصوصی هم (در قالب سرمایه گذار جوان) به شکلی دیگر می خواهد از آرمان سوءاستفاده کند مثلاً با وجود متاهل بودن می خواهد دوست دخترش را که هیچ هنری هم ندارد به زور بیاورد در فیلم و نقش اول زن را هم بازی کند، اما او هم پس از یک مشاجره تند و علیرغم توهین های آرمان و ادعاهای خودش مبنی بر اینکه پروژه دیگری هم هست که التماسش را می کنند سرمایه اش را بیاورد، باز برمی‌گردد سوی آرمان چون حتما توان و تخصص او را می شناسد. در واقع آرمان به‌عنوان یک هنرمند مستقل و دلسوز جامعه بین دو لبه قیچی‌ای قرار می گیرد که یکی از آنها دولت و دیگری بخش خصوصی است و می خواهند از او شکلی را که خودشان دوست دارند دربیاورند اما اتفاقا تلخی ماجرا اینجا نیست بلکه تلخی ماجرا در این است که آرمان پس از ۳۰ سال آرمان گرایی و با وجود همه سواد و تخصصی هم که داشت و نتوانست فیلم بسازد نهایتاَ ناچار می شود سرخم کند و به همه خواسته‌های این دو لبه قیچی تن در دهد در نتیجه فیلمنامه ای که آنقدر شوقش را داشت تبدیل کند به شیر بی یال و دم و اشکم مولانا. علاوه بر این حتی ناچار می شود به دلیل فشارها و مشکلات اقتصادی در برنامه‌ای اینترنتی به‌عنوان منتقد حاضر شده و از فیلمسازانی که حتی شاید الفبای سینما را هم نمی دانند و به مدد پول و رانت و روابط و… فیلمساز شده اند، تعریف و تمجید کند.

    از این باب، «افعی تهران» بیشتر از آن که یک درام جنایی_ معمایی باشد، رنج‌نامه و روایت تلخی از هنرمندان این مرزو بوم است که البته فقط هم منحصر به شرایط کاریشان نمی شود.

    آرمان بعنوان یک منتقد باسواد و کمال گرا از بین انبوه سوژه هایی که می توانست برای فیلم اول خود انتخاب کند و حتماً هم فیلم هنری و جشنواره پسندتری می شد، دست روی سوژه ای داغ و دردسرساز گذاشت تا صدای کودکانی باشد که مورد خشونت خانگی توسط والدین شان قرار گرفته اند چون خودش هم کودکی پر از درد و رنجی داشته است. در فلاش بک هایی که لابه لای بخش های مختلف فیلم می بینیم متوجه خاطرات تلخ دوران کودکی اش می شویم مثل: تنبیه شدن‌ها، حبس شدن در زیرزمین قدیمی ترسناک و…

    افعی تهران

    آرمان به‌واسطه آسیب ها و ترس های دوران کودکی از همان سن کم به کتاب‌ها پناه برده و امنیت و آرامش را که در دنیای واقعی از آن بی بهره بود در دنیای خیال انگیز و رویایی قصه ها دیده است. ادامه همین روند او را از سرزمین کتاب ها به دنیای سینما به‌عنوان سکونتگاه روحی امن دوم کشانده است. این اُنس گرفتن بیش از حد با دنیای قصه‌ها و سینما هرچه گذشته او را بیشتر و بیشتر از جهان واقعی دور کرده به همین دلیل دچار تروماهای گوناگونی شده که در نتیجه آن در هیچ عرصه ای آدم موفقی نبوده است؛ نه به عنوان همسر (علیرغم عشق و علاقه فراوانی که همسرش به او داشت تا حدی که اصلا سعی می کرد همه جوره شبیه او شود)، نه به عنوان پدر و نه حتا در عرصه کاری خود (فیلمسازی) و  امرار معاش، اما حالا به جایی رسیده که در برابر اظهارنظر هر بیسوادی (کارمند ارشاد و سرمایه گذار جوان بی فرهنگ) ناچار از کرنش و سر خم کردن می شود آن هم برای جبران گذشته پر از شکستی که تا این لحظه از عمرش داشته است که البته معلوم هم نیست بتواند.

    همه این تلخی‌ها و شکست‌ها و ناکامی‌ها ریشه اش به دوران کودکی برمی گردد؛ دورانی پر از درد، تنهایی، گریه و کابوس.»

    ✅ آیا این خبر اقتصادی برای شما مفید بود؟ امتیاز خود را ثبت کنید.
    [کل: 2 میانگین: 5]